فرشته کوچولوی مامان و بابایی

۲۸ هفتگی محمد کوچولو

کودک شما چگونه تغییر می کند؟ در اين هفته كودك شما 910 گرم وزن و 37.6 سانتي متر طول دارد. او مي تواند چشمان خود را (كه اكنون مژه دارند) باز كند و سر خود را به سمت هر نور ممتد و شديدي كه از بيرون رحم بتابد برگرداند. لايه هاي چربي بدن او در حال شكل گيري هستند و او براي زندگي در خارج از رحم آماده مي شود. شما چگونه تغییر می کنید؟ شما در خانه در حال استراحت هستيد! سه ماهه سوم حاملگي از اين هفته آغاز مي شود و تا هفته چهلم ادامه مي يابد. اگر وضعيت شما هم مشابه اكثر خانمهاي حامله باشد در اين دوره سه ماهه حدود 5 كيلوگرم وزن اضافه خواهيد كرد. آيا پاهاي شما در طول شب مورمور مي كند؟ خارش و سوزش در قسمت پاييني پاها و ميل شديد به تكان دادن آنها...
19 خرداد 1393

نامگذاری شاهزاده کوچولو

سلام شاهزاده زندگی مامانییییی خوبی عشق کوچولوی من؟ این روزا همش منو بابایی داریم درباره اسم شما با هم حرف میزنیم من میگم اسم نینی کوچولومونو بزاریم پرهام و بابایی میگه بزاریم محمد ولی آخرش حرف بابایی شد و منو بابایی تصمیم گرفتیم اسم شاهزادمون رو بزاریم آقا محمد گللللللللللللللللللللللل  دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارممممممممممممممممممممممم ...
19 خرداد 1393

پرنس یا پرنسس

سلام عشق مامانی خوبی عزیزم  بوسسسسسسسسسسس از لپای کوچولوت ببخشین که چندین ماه نتوستم  بیام و برات بنویسم حالم خیلی بد بود ولی دکتر گفت تو در عوض خیلی باهوش میشی عزیززززززززززززز مامان روزی که منو بابایی میخواستیم بریم جنسیت شما رو بفهمیم ۵ فروردین ۱۳۹۳ بود و شما ۱۷ هفته بودین اون روز منو بابایی با خاله ناهید رفتیم دکتر و هرکی یه چیزی میگفت که نینی دختره یا پسر دو شب قبل دکتر منو بابایی برزول بودیم و بابا کریم به همه گفت که شما یه پسر خوشگل هستی و همه خوشحال شدن خلاصه آقای دکتر هم گفت که منو بابایی صاحب یه شاهزاده کوچولو شدیم منو بابایی اونقدر خوشحال شدیم که نگووووووووووووووو یه کیک خوشمزه خریدیم و رفتیم خونه با...
19 خرداد 1393

6 هفتگی فرشته کوچولو

سلام عشقممممم خوبی مامانی؟شما خدارو شکر 5 هفتت با خوبی تموم شد و الان 3 روزه که وارد 6 هفتگی شدی خوشگلمممممم امروز قراره مامانی و بابایی برای اولین ویزیت برن پیش خانم دکتر شما الان این شکلی هستی عشقممم بوس بوس راستی یادم رفت بگم مامان 2 روز پیش رفت دانشگاه و با موفقیت از پایان نامش دفاع کرد و بابایی شبش واسش جشن گرفت البته توام خودت توی جشن بودیااااا خیلی خوشحالم که الان پیشمی ...
16 دی 1392

فرشته کوچولو وارد 5 هفتگی میشود

سلام عجقم خوبی مامانی؟امروز ٤ هفته و ٤ روزت تموم شده ، مامانی هرروز میره سرچ میکنه چی بخوره خوبه چی بخوره بده هاها  تا امروز که مامانی رو اذیت نکردی عسیسمممم فقط چند روزه انگار تفسم تنگ میشه که سزچ کردم دیدیم به خاطر دی اکسید کربنیه که شما وارد بدنم میکنی  الان توی شکم مامانی اینجوری هستی کنجد کوچولو     در اين مرحله، او تنها به اندازه يك دانه كنجد مي باشد، و بيشتر به يك بچه قورباغه شباهت دارد تا بچه يك انسان؛ اين جنين از سه لايه تشكيل شده است (لايه هاي اكتودرم، مزودرم و اندودرم) كه بعدا اندامها و بافتهاي بدن او را تشكيل مي دهند. بخشي از سلولهاي اين جنين در حال ايجاد اندامهاي بزرگ بدن مانند كليه ها و كبد هستند ...
16 دی 1392

اولین روز مامان شدنم

سلام نفس مامانی خوبی؟توی دل مامانی بهت خوش میگذره اوچولوی من؟ اگه بدونی من و بابایی چقدر از اینکه تو نفس اومدی پیشمون خوشحالیم،عاشقتممممم خب بزار واست تعریف کنم که ما کی فهمیدیم تو پیشمونی،من که قبل اینکه بفهمم هم مطمئن بودم و همش به خاله هات و بابایی میگفتم که تو اومدی حتی خاله ها هم به دلشون افتاده بود که تو اومدی،خلاصه منو بابایی پنج شنبه 5 دی ماه رفتیم خونه خاله مریم که به ننه سر بزنیم آخه ننه بعد از جشن اومدن نیکا جونم دختر داییت بروجرد نرفت و خونه خاله مریم موند،منم به بابایی گفتم همون روز یه بیبی واسم بخره تا بهش بگم که شما اومدی فردای همون روز یعنی جمعه صبح من که واسه نماز صبح بیدار شدم ساعت 5:45 بیبی رو گذاشتم و دیدم یه هاله کم...
10 دی 1392

آزمایش خون

سلام  مامانی خوبی نفسم؟ دیشب به بابایی گفتم فردا میخوام برم آزمایش خون بدم  خلاصه امروز صبح که داشتیم با بابایی و عمو محسن میرفتیم دفتر من گفتم منو کنار آزمایشگاه پیاده کنن ،خلاصه رفتم آز خون دادمو پرستاره گفت ساعت ١و نیم بیا نتیجه رو بگیر منم  به بابایی گفتم و بابایی گفت خودش میره نتیجه رو میگیره ظهر که شد رفت و نتیجه رو گرفت تا اومد زودی رفت پشت سیستم و توی گوگل زد تفسیر بتا که من بهش گفتم نوشته مثبتههههههههههههههههههه کلی ذوق کرد و منو بوسیدددد عزیز دلم منو بابایی خیلی خوشحالیم که اومدی پیشمون فرشته کوچولو ،امروز بعد از ظهر هم به مطب دکتر افراخته زنگ زدمو یه نوبت برای ١٦ دی ماه بهم داد تا برم واسه اولین ویزیت واسه توء اوچو...
10 دی 1392
1